قضاوت ممنوع

کتی رنگ زیتون
آویزان پشت صندلی اش،
عطر امروزِ او
دیوانه تر از دیروز
در ذره ذره تنم

نسرین فخیمی

 

بعد از فوت مامان شوشویی و رفتن مهمون ها ، چند روزی طول کشید تا زندگی به روال عادی خودش برگرده

ولی بالاخره برگشت.

میتونم یه اعتراف بکنم؟

زندگی این روزها را دوست دارم

تکلیف زندگیمون روشنه

میدونیم داریم چیکار میکنیم.

احساس میکنم تازه وارد ِ زندگی شخصی و مشترکم شدم.

یه حس فوق العاده ست .

واسه مایی که زندگیمون همیشه با فک و فامیل شوشو قاطی بود زندگی این روزها واقعا واسمون غریبه.

البته هنوز واسه شوشویی جا نیوفتاده ولی اونم عادت میکنه.

هنوز عصر که میشه کلافه و سر در گمه. مثل این که چیزی گم کرده هر روز دنبال گمشده ش میگرده

البته نا گفته نمونه واقعا زندگی این روزها واسه منم غریبه چون این بعد اخلاقی و رفتاری شوشو رو هنوز ندیده بودم. خیلی عالی شدددددددددددده

دیگه از هیچ رفتاری و ابراز احساسی  وحشت نداره ، هیچ برخوردی ، هیچ کاری واسش سخت نیست و این فوق العاده ست .

خیلی وحشتناکه این طرز حرف زدن من ولی خووووو حقیقت همینه که دارم میبینم

این فصل جدید زندگی رو دوست دااااااااااااااااااااااااااااااااارم .

خدایا فردا صب نزنی پس کله م و بگی بچه جان اینا همه ش خواب بود از خواب پاشو برگرد به زندگی قبلی

راحیلی نوشت: توی این حال ِ خوش زندگی اگه این چشمم اذیت نمیکرد همه چی به کام بود. از قبل از عید دکتر گفت باید یه عمل دیگه بکنم ولی خوب هنوز که هنوزه وقت عمل نشده و هی هفته به هفته دارو مصرف میکنم تا چشمم آماده عمل باشه

خدایا این و  روبراه کن دیگه قربونت ..

عشقولانه نوشت: شوشو واسه چهارشنبه هتل رزرو کرده و دو نفری داریم میریم یه شهر ساحلی جنوب.

درسته اونجا آتش میباره و گرمه ولی خووووووو من خودم داغ آتش عشقم و این حرفا دیگه از داغی هوای اونجا نمیترسم که

 

 

تلگرام راحیل :

 

 

 

https://telegram.me/mamaniashegh