اون روی سگیِ راحیل

با اعجاز بوسه هایت
ادعای پیامبری کن
من ایمان می آورم!

نسرین فخیمی



یه عصر پنجشنبه وقتی بخاطر خانواده ی شوشویی با شوشو دعواتون شد بعد از دعوا خودتون رو بزنید به بیخیالی

صبح جمعه ماشین رو بردارید برید توی خیابونهای خلوت شهر یه چرخ بزنید و از خلوتی شهر لذت ببرید

بعدش خودتون رو با شنیدن با ایــــــن موزیک خفه کنید و پر بشید از انرژی مثبت و برگردید خونه و واسه اهل منزل صبحونه آماده کنید و با گذاشتن همون موزیک پر انرژی باعث بیدار شدن اهل خونه بشید کنار هم صبحونه بخورید کلی ناز عشوه بیاید ولی اصلا شوشوی محترم رو تحویل نگیرید تا بفهمه شما هم توی زندگیش نقش پررنگی دارید

اصلا یه زن وقتی از دست شوهرش ناراحت میشه اصلا نباید خودشو افسرده نشون بده باید توی اون موقعیت بهترین و شادترین رفتار رو داشته باشه
البته اینم بگما خیلی سخته این مدل رفتار کردن ولی خو یه وقتایی این آقایون باید بفهمند که ما زنها اگه بخوایم اون روی سگمون رو نشونشون بدیم بد بلایی به روزشون میاد

الان من اون روی سگ راحیلم که خیلی سرخوشانه لحظه ها رو سپری میکنه تا مشت محکمی بر دهان استکبار بزنه

ایشالا که موفق میشم.

راحیلی نوشت: آقامون خر است


ثبت نظر


خیلی حرفها

گاهی نه پای رفتن میماند


نه پای ماندن


در هر دوجهت که بدوی بازنده ای

(بهشته معیر)



واسه 13 دی ماه نوبت دومین عمل  بود .7ونیم صبح وقتی داشتم آماده میشدم که با آبجی و مامان بریم واسه کارهای عمل شوشویی باهام تماس گرفت و خبر فوت شوهر خواهر شوهری رو داد

با این که همه آماده ی شنیدن این خبر بودیم ولی خیلی عذاب آور بود

تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که برم و وقت عمل رو بندازم واسه چند روز بعد

چندین روز درگیر مراسم بودیم با این که مجبور بودم گریه نکنم تا چشمم آسیب نبینه و آماده باشه واسه عمل،  ولی خوب نشد واقعا سخت بود . بعد از برگذاری مراسم سوم بود که اقدام کردم واسه عمل و طی چند روز کارهای عمل چشمم انجام شد و چون عمل ذوم سنگین نبود خیلی زود بهبودی خودم رو به دست اوردم

و الان این راحیل بی جنبه هی میره جلو آینه و چشم جدیدش رو نگاه میکنه و کلی قربون صدقه ی خودش میره
[خیلی بی جنبه م ]

البته چشم جدیده هنوز یه خورده کاریهایی داره که دکتر گفته سه ماه باید تحمل کنم تا چشمم خودش خوب بشه ولی خو من هی عجولم به دکترم میگم آقای دکتر نمیشه تا قبل عید همه کارها تموم بشه دکتر هم ماشالا لجبازه هی میگه نه خیر دقیقا تا آخر فروردین باید بهش فرصت بهبودی بدی


راحیلی نوشت: اینقدر از اینجا و نوشتن دور بودم که واقعا نوشتن رو فراموش کردم.


یه راحیلی نوشت دیگه: روزی که با خواهر شوشو ها رفتیم و صندوقچه ی قدیمی شوهر خواهر شوهری رو باز کردیم ،قرعه ی خوندن دفتر خاطراتش افتاد به نام من، بماند چطور با اشک و زجه  سطر سطر ِ خاطراتش رو خوندیم ولی این خاطرات خوندن یه تلنگر خیلی بزرگ بود واسه من . به خودم قول دادم به بهترین نحو توی دفنر خاطراتم نوشتن رو ادامه بدم. چون بعد از من خیلی ها اون دفتر رو میخونن و اون زمان میتونن به احساس درونی من پی ببرند


خدایا چنان کن سرانجام کار ،تو خشنود باشی و ما رستگار


ثبت نظر

احترام به هوای پاک

عاقبت یک شب


صدای یک خاطره


خواب که هیچ


خانه را روی سرت خراب می کند!

(رضا یاراحمدی)

 

 

 

یه شبهایی که یه حرفایی رو دلت سنگینی میکنه همینطور که ماشین رو برمیداری و میزنی به دل خلوت ترین خیابون نزدیک خونه و ایــــــــــــــــــــــن موزیک رو گوش میدی به همه سیگاری های شهر حسودیت میشه

میگی کاش میشد این همه درد رو یه جوری دود کنم بره هوا، ولی خو تو کلا زندگی پاک رو دوست داری خودت دود میشی ولی غم هات رو با سیگار دود نمیکنی.

همچی راحیلی هستم من


ثبت نظر

بلاتکلیفی

قیدت را زدم

حالا

من مانده‌ام

با دوست داشتنی

که زمان و مکان نمی‌شناسد!

 نسترن وثوقی


هنوز هم بلاتکلیف روزها رو شب میکنم و شبها رو با زل زدن به سقف به صبح می رسونم.

این بلاتکلیف موندن نبض زندگی رو  برام کند کرده

#@#@


به فاصله ی چند روز وارد خانواده ی شوشویی شدیم ،من شدم عروس کوچیکه ی خانواده و اون شد داماد کوچیکه.

روزها گذشت و ده سال پیش بخاطر سرگیجه های شدیدش و وجود تومار مغزی رفت زیر تیغ جراحی و بعدش حالش خوب شد

هیچ مشکلی وجود نداشت تا چند روز قبل از عمل چشمم که اون باز حالش بد شد و بیمارستان بستری شد

بعد از چند هفته بستری شدن توی بیمارستان بود که دکترها جوابش کردن و از بیمارستان مرخص شد

ولی خوب از اون روز ،دو روز خونه بود و یه هفته بیمارستان

از روزی که خودم سرپا شدم و چشمم بهتر شد هر عصر تا آخر شب رو خونه ی خواهر شوهره بودیم

دیدن از پا در آمدن یه انسان سخت ترین لحظه های یه زندگیه

هر شب ضعیف تر شدنش رو دیدیم .هر شب یکی از اعضای بدنش از کار افتاد

تا سه روز پیش که کلا رفت توی کما ولی دکترها بخاطر زدن یه نبض ضعیف توی حلقش هنوز مرگ مغزی شدنش رو اعلام نکردند.

این روزها که خواهر شوشویی به هر دری میزنه به هر زیارتگاهی متوسل میشه واسه بازگشت شوهرش هی به خودم قول میدم قدر همه اونایی که اطرافم هستند رو بدونم .ولی خو میدونم اینا همه یه جو گیر شدن زمانیه و وقتی همه این روزها ی سخت بگذره و روزها آروم بشن همه اینها رو فراموش میکنم و باز گــَنده دماغ بازیهام شروع میشه


راحیلی نوشت: خدایا ......


ایـــــــــــــــن




ثبت نظر