دری باز و بسته شد
کسی جوانی اش را برداشت و رفت
من و خاطره ها
پشت دیوار
پیر شدیم
"پرویز فکرآزاد
هیچ آدمِ عاقلی
بعدازظهرِ یک روزِ پاییزی را وِل نمی کند بروَد
به جای قدم زدن با تو
سرما بخورد.
__ علیرضا اکبری ماکویی __
و من هنوز در آغوش تو نخفته ام
نیکی فیروزکوهی
یه روزهایی هم هیجان زندگی کم میشه و آدمی رو به افسردگی میره
یکی از این روزهای کمبود هیجان ،سوییچ ماشین شوشو رو میدزدید بی صدا و در سکوت کامل و مخفیانه از خونه میزنید بیرون
گوشیهاتون رو هم خاموش میکنید و میزنید به دل جاده
اینقدر میگازونید تا همه هیجانهای از دست رفته به خونتون برگرده
اونایی که اهل سرعت هستند میفهمند که هیچ چیزی مثل سرعت آدرنالین به بدن تزریق نمیکنه و هیجان خون رو بالا نمیبره
همینجوری که غرق لذت هستید با خواننده ایـــــــــــــــــــن موزیک رو فریاد میزنید
اینقدر داد میزنید تا احساس کنید حلقتون داره پاره میشه
بعدش که احساس تشنگی و گشنگی کردید میرید دورترین فست فودی شهر یه پیـــــــــــتزا ویژه سفارش میدید میارید میذارید رو صندلی ماشین و باز میزنید به دل جاده و با همون موزیک کذایی هی پیتزا میخورید هی گاز میدید هی داد میزنید هی جیغ میزنید
توی تاریکی خیابونها گلــــــهای شب بوی وسط بلوار که مستتون کرد ماشین رو پارک کنید و برید گلها رو از نزدیک بو کنید
بعدش دیگه ساعت ده شب شاد و شنگول برمیگردید خونه فوحش میخوریدو لبخند میزنید ، حرفای گنده گنده میشنوید ولبخند میزنید
یه روزایی هیشکی بجز خودتون و روح خسته تون واسه تون مهم نباشه
یه روزهایی تابو شکنی کنید
یه روزهایی شادی خودتون رو با هیشکی قسمت نکنید حتی با بچه تون
یه روزهایی من خوشبختی رو واسه خودم رقم میزنم