خانه ی پدری


سال اول یا دوم دبیرستان بودم که از جهرم کوچ کردیم و اومدیم شیراز.
خونه ای که آقاجون خریده بود رو ندیده بودیم، روزی که با وسایل اومدیم توی اون خونه انگار وارد بهشت شدیم.
یه حیاط بزرگ پر از باغچه،باغچه هایی پر از گل و درخت، سالن و اتاقهایی که به دل همه مون نشسته بود یادمه همون اول خواهرا رفتیم اون اتاق تاریک ته خونه رو برا خودمون انتخاب کردیم و اونجا شد یه مکان دنج برا ماها.
بیشترین جنگ و دعواها و درد دل ها و گریه های سه تا دختر نوجوون رو اون اتاق به خودش دید.
عاشق اون خونه بودم و هستم ولی حیاط سرسبزش برام یه حال و هوای دیگه ای داشت. هر وقت دلم میگرفت شیر آب رو باز میکردم به گلها و باغچه ها آب میدادم حیاط رو میشستم و با اون خنکای آب به آرامش میرسیدم.
شبهای بهار و تابستانها با بچه ها یه فرش پهن میکردیم وسط حیاط رختخوابها رو اونجا می انداختیم و تک تک _ ستاره ها رو میشمردیم تا خوابمون ببره.
صدای قهقهه هامون توی آجر به آجر این خونه پیوند زده شده.
این حیاط شب عقد _ شش تا بچه ها شاهد بزن و بکوب ها بوده و سرمست از شادی ساکنینش شادی ها رو هزار برابر کرده.
همه ی نوه ها عصر های تابستون زیر سایه ی برگهای انگور توی روروک های خودشون قدم زدن رو توی همین حیاط شروع کردن.
حالا  دیروز از طرف شهرداری منطقه اومدن و اعلام کردن این خونه توی طرح واقع شده و باید خراب بشه
حالا از دیروز هر وقت یاد این همه خاطره افتادم اشک به چشمام نشست
حالا از دیروز نبود اون خونه برام یه جورایی تلخه
حالا از دیروز هی به خودم میگم یعنی حال _ مامان و آقاجون چطوریه وقتی میدونن خونه ای که شاهد اون همه عشقشون بوده باید خراب بشه.
حالا از دیروز به کوچ از خونه ای فکر میکنم که خونه ی امید همه مون بوده

 

تلگرام راحیل :

 

 

 

 

 

 

 

https://telegram.me/mamaniashegh

 


ثبت نظر

 

حال مردابی من

هیچکس نمیداند که این آلودگیِ هوا
تقصیرِ من است
بس که در نبودش
سیگار دود کرده ام...


رمیصا_رستگار

 

میگه میدونی هنوز واسه عاشق شدن دیر نیست؟

نگاش میکنم و میگم: هیچ میدونی هر چیزی سن و سالی داره؟

هیچ میدونی یه زن سی و پنج سالگی به یعدش یه عالمه تجربه داره و دیگه نمیتونه دل خوش کنه به حرفایی که زده میشه؟

میگم هیچ میدونی دیگه حرف ها قلبها رو نمی لرزونن؟

میگه خوب چاره ی کار؟

میگم باید ثابت بشه تا دلگرم بشم

میگه لعنتی 18 ساله با همیم.

میگم خوووب چه ربطی داره آب هم اگه راکد بمونه گندیده  میشه و میشه مرداب، ولی همون آب اگه جاری باشه میشه رود و همه عاشق زیباییش میشن.

نمیدونم با اون حجم بی حوصلگی چطور میتونستم باهاش سر این که محبتش رو باید نشون بده کل کل میکردم ، فقط میدونم باید یه جرقه ای زده بشه یه حرکتی بشه تا این حس دلمردگی توی وجودم از بین بره

 

راحیلی نوشت: موزیک متن هم توی کانال تلگرام میفرستم

 

تلگرام راحیل :

 

 

 

 

 

 

 

https://telegram.me/mamaniashegh

 

 

 ثبت نظر

هیچ گاه
گیسوان یک زن را نادیده نگیر
هر تار موی زن
زیباترین موسیقی می شود
اگر دستان مردانه ات
استعداد نواختن
عشق را داشته باشد...

متینه_شاهینی


خوبی ما آدمها به  اینه که با همه چی کنار میایم،بستگی به حال افراد شاید واسه یکی طول بکشه یکی دیگه خیلی زود خودشو با شرایط وفق بده ولی بالاخره با همه چی کنار میایم و به زندگی مون ادامه میدیم.

بهترم ،میشه گفت خوبم. فقط منتظر مرحله ی دوم درمانم . اونه که مشخص میکنه عمل موفق آمیز بوده با نه ؟

این روزها رنگها یه جور دیگه حال منو خوب میکنند. دارم خونه رو از یکنواختی در میارم یه عالمه چیز میز کوچیک رنگ رنگی به خونه اضافه کردم و از دیدنشون انرژی میگیرم.

قبل از عمل شروع کردم به رژیم  از طریق کالری شماری و در طول سه ماه هفت کیلو کم کردم، از خودم راضی بودم ولی خوب متاسفانه توی این مدت که عمل کردم بدنم حسابی ضعیف شده بود و یکی دو بار بدجور ضعف کردم واسه همین نتونستم به اون روش ادامه بدم و دو کیلوش برگشت و الان دارم از عذاب وجدان میمیرم.

تا قبل از عمل هر روز عصر تا شوشو از اداره میومد و استراحت میکرد یه مسیر دنج و طولانی ( هفت کیلومتری) یافته بودیم و میرفتیم پیاده روی که الان توی این سه هفته اونم کنسل شده .

دلم برا نوشتن توی وبلاگ حسابی تنگ شده بود، با وجود این همه راه های ارتباطی دیگه هنوز وابستگی عجیبی به وبلاگم دارم.

شاید از همین فردا دوباره فعالیت وبلاگ نویسیم رو شروع کنم .


خیلی پراکنده نوشتم زمان میبره تا باز مثل قبل عادت کنه به نوشتنهای مدلِ راحیلی

راحیل نوشت: دوستتون دارم ،مرسی که هستید.


تلگرام راحیل :

 

 

 

 

 

 

 https://telegram.me/mamaniashegh

 ثبت نظر