حس و حال ِ همه ی ثانیه ها ریخت به هم

دیروز زنی را دیدم که مرده بود
و مثل ما نفس می‌کشید

راستی یک زن چطور می‌میرد
مرگش چگونه است

یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمی‌کند
یا دست کسی را نمی‌فشارد
یا منتظر
آغوشی نیست
یا حرف عشق که می‌شود پوزخند می‌زند

آری زن‌ها اینگونه می‌میرند

گابریل_گارسیا_مارکز

 

دیروز از ساعت 2 ظهر هندزفری به گوش فقط ایـــــــــن رو گوش دادم

 

تلگرام راحیل :

 

https://telegram.me/mamaniashegh

 

  

دوست داشتم به خودم تلقین کنم امسال داره خوب تموم میشه

دوست داشتم با آرامش خاطر سال جاری رو به پایان برسونم و پا به سال جدید بذلرم.

ولی نشد

و این نشدنه اینقدر سنگینه که قلبم رو به درد آورده

دیروز وقتی واسه معاینه ی پایان سالِ چشمم رفتم، وقتی دستیار متخصصم چشمم رو معاینه کرد با یه لبخند چشم به چشمش دوختم و منتظر بودم بگه : چشمت عالی شده برو از سال جدیدت لذت ببر.

ولی نشد

با یه نگرانی نگام کرد و گفت دکتر الان فلان بیمارستان عمل اورژانسی داره ، خودت رو بهش برسون الان باش تماس میگیرم که اونجا منتظرت باشه.

همه راه رو گریه کردم، تازه وقتی دکترم رو دیدم اشکم بیشتر شد ، حالم دستم خودم نبود ، دکتر بعد از معایته گفت : اصلا باورم نمیشه این اتفاق افتاده باشه واسه چشمت ،تو باید فردا صبح  عمل بشی.

شوک این حرف اینقدر زیاد بود که بجز های های گریه کردن هیچ کاری از دستم بر نمیومد .

کاغذ پذیرش عمل دستم بود و با گریه رفتم دنبال کارهای حسابداری .

اینقدر حالم خراب بود که حتی یادم نبود به شوشو زنگ بزنم و از حال و روزم بگم

تازه وقتی حسابداری دفترچه بیمه رو خواست یادم افتاد که من اینقدر خوش بین بودم و از چشمم رضایت داشتم که حتی واسه دکتر دفترچه بیمه هم نبرده بودم چون مطمئن بودم هیچ مشکلی ندارم.

تازه اینجا به شوشو خبر دادم و اونم تا بخوره تلفنی دکتر رو فوحش داد و من هاج و واج مونده بودم این چرا داره دکتر رو فحش میده

فوری با خواهر کوچیکه تماس گرفتم تازه اون که گفت الو باز یادم افتاد های های گریه رو سر بدم.

وقتی جریان رو فهمید بعد از آروم کردنم گفت برم با دکتر صحبت کنم و ببینم بعد از تعطیلات عید میتونم عمل کنم.

باز برگشتم پیش دکتر و در مورد عمل بعد از تعطیلات صحبت کردم که اونم قبول کرد و گفت تا تعطیلات تموم شد برم و نوبت عمل مجدد بگیرنم.

فعلا قراره تا بعد از تعطیلات با دارو  از چشمم مراقبت کنم تا پانزده فروردین برم و نوبت عمل بگیرم.

داغون داغون نشستم به انتظار روز عمل تا ببینم بعد از اون چی پیش میاد.

 

راحیلی نوشت: از دوشنبه هم عازم تهرانیم واسه عروسی پسر خواهر شوشویی از دیروز هیچ هیجانی واسه این سفر هم ندارم