بوس و بغل ِ خیابونی

فنجانِ چای ِ توام
ببین چگونه قند در دلم آب می شود
به شوق لبت...

__ یاور مهدی پور __




شوشو سرماخورده بود عصر جمعه بردمش  درمونگاه آمپولشو بزنه
درمونگاه اینقدر خلوت بود که لذت بردم
از در درمونگاه که آمدیم بیرون  داشتیم سوار ماشین میشدیم  یه خانوم و آقای متشخص آمدن سوار ماشین بغلی بشن  که یهویی آقاهه به سمت خانومه داد زد وایساااا سوار نشو
بدو آمد سمت خانومه و محکم خانومه رو بغل کرد و شروع کرد بوسیدن صورتش
غرق در لذت این صحنه بودم و گفتم وای خوش بحال خانومه
آقاهه چه لحظه ی شیرینی واسش ساخت
شوشو میگه یعنی منم وسط خیابون بغلت کنم و ببوسمت لحظه هات شیرین میشه؟
فقط نگاهش کردم بدون هیچ حرفی
سکوتم پر از اعتراض بود واسش
روز بعدش توی پاساژ داشتیم پیرهن مردونه ها رو نگاه میکردیم
یه پیر مرده با خانومش و پسرش جلو مغازهه ایستاده بودن
پیر مرده رفت سمت زنه سر زنه رو توی دستش گرفت پیشونی زنه رو بوسید خانومه همچی با عشق نگاش میکرد من دلم غش رفت
از جلو مغازه دور شدیم ولی هنوز نگاه اون زن  توی ذهنم مرور میشد. اون زن توی اون لحظه خوشبخت ترین بود نگاهش  مُهر تایید این حرف منه

شوشو میگه تو رو خدا ملت رو ببین شرم و حیا رو به گند کشیدن
گفتم خوب ملت عرضه ی به گند کشیدن شرم و حیا رو دارن تو هم بکش
هیچی دیگه این خودش آغاز یه دعوای زن و شوهریه که چند روز ادامه داره

آخدا یکی نباید پیدا بشه لحظه های شیرین وسط خیابون و وسط پاساژ واسه مون رقم بزنه هاااااا
کی جوابگویی این همه حسرته؟؟؟

ایـــــــــــــــن از دیشب همراه لحظه های منه لینکشو از وبلاگ ف@طمه انتهای بیراهه کش رفتم بزنید بر بدن

نظرات 7 + ارسال نظر
نیلوفر دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 16:26 http://bato-nemitarsam.persianblog.ir/

خو راست میگه دیگه ! چیه وسط خیابون بین مردم ! برن خونه شون ! دیگه دادن زدن نداره که مثلا ما همو دوست داریم ! به نظر من اغلبش فقط اداست !

من خودم به شخصه اصلا دوست ندارم وسط جمعیت شوشو جان منو ببوسه یا یکی رو ببینم داره زنشو میبوسه و ... ادم معذب میشه

خوووومن دوس دارررررم

ندای تنها دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 14:47

منم مث توام یه دنیا حسرت

جینگیلی دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 00:17

منم خیلی وقتا دلم از این لحظه های شیرین میخواد ولی خب تعصب شوشو این لحظه ها رو به گند میکشه. حالا اوایل ازدواجمون وقتی تو خیابون راه می رفتیم دستشو نمیذاشت بگیرم و همش بحث داشتیم ولی خب الان خیلی بهتر شده.یه لحظه هم فکر شو نمیکنم شوشو بخواد منو تو خیابون مانچ کنه
ما خانوما خیلی حساسیم خیلی ایکاش اونطور که لایق بودیم درک میکردن مارو....مردا خوبی و درک کردن رو تو پول خرج کردن و گشتن میبینم ولی در صورتی که اینطور نیست.

ای امان از این مردهای بی احساس که نبودنشون هم دردسره

ف@طمه یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 19:57

آخی کجایی عجیج گور به گوری

به قرآن گو ربه گورین این عجیج هاا

نیما یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 14:58 http://sunray.blogsky.com

شهیار قنبری باهات هم عقیدسـ در مورد این پستت یه شعر خونده به اسم " قدغن"

http://s2.picofile.com/file/7168392575/Shahyar_Ghanbari_Ghadeghan.wma.html

دیوونه مهربون یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 14:44 http://ye-dele-abi.blog.ir/

راحیل عزیز حرفاتونو قبول دارم...
اما میشه از یه دید دیگه هم نگاه کرد...شاید تو اون لحظه یکی هم حسرت شما رو میخوره که نیگاه خانومه اقاهه رو اورده دکتر...خوش به حالشون...

نداشته هامونو پر رنگ نکنیم...وگرنه زندگی سخت میشه...

با این دید بهش نگاااه نکرده بودم

نیما یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 14:33 http://sunray.blogsky.com

خدا صبر ایوب بده به شوهرت! آمین

خدا صبرش رو به من بده من خودم با شوهرم تقسیمش میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.